لیلی مرده بود(7)

!!بازم خـط خـطی کردم این منـه لعنتـی
قصه نبود . . راه بود .. خوار بود و خون . . لیلی قصه ی راه پر خون را می نوشت . راه بود و لیلی میرفت . مجنون نبود . لیلی زخم برمی داشت اما شمشیر را نمیدید شمشیر زن را نیز . حرفی نبود .. لیلی تنها می باخت زیرا که قصه قصه ی باختن بود . . مجنون نبود . . لیلی قصه اش را تنها می نوشت . قصه که به آخر رسید دید مجنون پیدا شد . . لیلی مجنونش را دید . لیلی گفت: پس قصه قصه ی من و توست پس مجنون تویی. . خدا گفت: قصه نیست راز است این راز من و توست . . برملا نمی شود الا به مرگ . . لیلی تو مرده ای . . لیلی مرده بود . . !

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ساعت 1:21 نویسنده باران |